رادیو تاسیان

امیرعلی مهاجری
301
میانگین پخش
12.0K
تعداد پخش
85
دنبال کننده
در ابتدای جوانی فکر می‌کردم ترسناک‌ترین اتفاق زندگی می‌تواند قحطی و گرسنگی باشد. در گذر اندک عمر ترسناک‌ترین اتفاق زندگی را تنها ماندن یافتم و با تجربه حضور در جنگی که بر سر دوراهی بین نجات جان خود و ...
آه ناتالیای من، چه می‌دانستیم روزی خواهد آمد که زمین همان زمین باشد، لحظه همان لحظه باشد اما اینبار خالی از ما و خاطرات؟آرزو می‌کنم زمان برگردد تا ثانیه ثانیه‌های آن روزهای شیرین را به اسارت بگیرم و ا...
«و کسی چه می‌دانست هنگامی‌که قلب‌ها راهی برای ارتباط با یکدیگر پیدا کنند چنان منطق و مغز را تهی می‌سازند که دنیایی یارای ایستادگی در مقابلشان ندارند. قلب و مغز همانند دو سرنشین یک قایق، مغز آب‌های پرش...
  • 385

  • 1 ماه پیش
ویلی در سکوت ساحل مه‌آلود، میان خاطرات جولیا سرگردان بود. دریا آرام بود، اما چیزی درونش می‌جوشید؛ تصویری محو در میان مه، قایقی که آرام نزدیک می‌شد. آیا این بار جولیا برگشته بود یا فقط خیالی دیگر در ذه...

ویلی در سکوت ساحل مه‌آلود، میان خاطرات ...

08:02
  • 385

  • 1 ماه پیش
08:02
🎙 "آقا بزرگ"؛ روایت یک خانه، یک تاریخ، یک دنیای فراموش‌نشدنی🔹 "این‌جا خونه‌ی آقا بزرگه... خونه‌ای پر از خاطرات کودکی و قدیمی... خونه‌ای که این روزا خیلی خالی مونده، خیلی...""آقا بزرگ" فقط یک داستان ...

🎙 "آقا بزرگ"؛ روایت یک خانه، یک تاریخ،...

11:11
  • 390

  • 2 ماه پیش
11:11
  • 471

  • 2 ماه پیش
شدی عین اون پرنده‌ای که پرواز می‌کنه اما اوج نمی‌گیره... عین اون پرنده‌ای که دیگه واسش فرقی نمی‌کنه چه آسمونی بالا سرش باشه و چه زمینی زیر بال و پرش...منم شدم همون کشاورزی که روزا از پشت پنجره‌ی کلبه ...

شدی عین اون پرنده‌ای که پرواز می‌کنه ام...

05:50
  • 471

  • 2 ماه پیش
05:50
آن سوی آینه‌های تار🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری 🎙️گویندگان: امیر زبرجد و ندا کریمی🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان 🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی 🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ📻...

آن سوی آینه‌های تار

...
09:35
  • 386

  • 2 ماه پیش
09:35
  • 655

  • 3 ماه پیش
چشم🎞کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری💎ایده پرداز و مشاور: فریما رئوفی🎛میکس و تنظیم صدا: محمدرضا اکرادی🎨طراحی پوستر یاسر مبارک آبادی📻تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ و پخش رسمی توسط رادیو تاسیان🎙با تش...

چشم


42:39
  • 655

  • 3 ماه پیش
42:39
  • 356

  • 4 ماه پیش
کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمون کم رنگ رو‌ واست خاکستری کنم... میام پایین تر... تورو میبینیم که وسط اون خیابون پاییزی وایسادی و آدما بی تفاوت از کنارت رد میشن... آره اینجوری مییینمت اما همینج...

کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمو...

07:36
  • 356

  • 4 ماه پیش
07:36
  • 297

  • 5 ماه پیش
از میان بیابانی بزرگ دو جاده می‌گذشت. اتوبوس در حال حرکت بود و صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده بود. آفتاب برای رسیدن به صورتش پنجره را رد می‌کرد و مستقیم بر چهره سبزه و شکسته صابر می‌نشست. آن سوی ش...

از میان بیابانی بزرگ دو جاده می‌گذشت. ا...

16:14
  • 297

  • 5 ماه پیش
16:14
از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما 4 تا یجور دیگه باهم اخت شدیم. رفاقت ما خیلی ساده، شیک و به غایت کلیشه شکل گرفت، مثل همه‌ی رفاقت های دیگه تو دورة دبیرستان. روز اول مدرسه هر کسی شانسی می رفت سر ...

از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما...

19:08
  • 279

  • 5 ماه پیش
19:08
+تا لحظه آخر داغی نمی‌فهمی...روز آخر که میخوای حرکت کنی همه‌چیز واست قشنگ به نظر می رسه... تو دلت میگی چرا اینارو تا الآن ندیده بودم؟ دلت حتی واسه مادر-شاغلِ ناظم مدرسه‌اتم تنگ می‌شه ... -نشد یا نخواس...

+تا لحظه آخر داغی نمی‌فهمی...روز آخر که...

14:09
  • 204

  • 5 ماه پیش
14:09
  • 245

  • 6 ماه پیش
🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما هیچ وقت یاد نگرفتیم زندگی کنیم... به این صدای دورمون گوش بده... این صدا یعنی حضور ما.... می‌خوام چشامو با شالت ببندم و با دستام دنبالت بگردم... یا اصلاً تو هرجا ...

🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما ...

05:50
  • 245

  • 6 ماه پیش
05:50
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا کریمیانطراحی پوستر: فریما رئوفیتهیه و تولید توسط استودیو نووُپخش اختصاصی از رادیو تاسیانطراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیانپخش اختصاصی از رادیو تاسیان...


نویسنده: امیرعلی مهاجری<...

08:55
  • 281

  • 7 ماه پیش
08:55
دوباره گفت: این روزا دیگه توی شهر هیچ پرنده‌ای پر نمی‌زنه... نگاش کردم و گفتم اونا مثل ما نیستن که بمونن توی شهر آلوده و تحملش کنن... میرن... میرن یجای بهتر... عین ما‌ها کنار نمیان...گفت خب تو چرا می‌...


دوباره گفت: این روزا دیگه تو...

11:35
  • 262

  • 8 ماه پیش
11:35
  • 253

  • 8 ماه پیش
از قطار پیاده شد. صدای همهمه مسافران و بلندگوی سکوی شماره ۹ آمیخته با یکدیگر به گوش می‌رسید. زن نیم نگاهی به اطراف انداخت و سپس میان شلوغی مسافران در حال حرکت، همانطور در جای خود ماند. هر از چندگاهی ب...


از قطار پیاده شد. صدای همهمه...

16:41
  • 253

  • 8 ماه پیش
16:41
سرم را چرخاندم و به پنجره بزرگ عمارت نگاه کردم. خودم را دیدم که در کودکی از پشت آن پنجره به پدربزرگ که در حیاط مشغول آبیاری و چیدن میوه بود، نگاه می‌کرد. خودم را دیدم که به پنجره می‌کوبیدم و با برگشتن...

سرم را چرخاندم و به پنجره بزرگ عمارت نگاه کردم....

34:14
  • 304

  • 9 ماه پیش
34:14
با اینکه تا حالا قایق سوار نشده بودم و در آن آب‌وهوای بارانی و دریایی که نشان می‌داد شاید طوفانی شود، دو دل شدم. در صدای پیرمرد گرما و محبت خاصی وجود داشت. نفهمیدم چه زمانی با کمک او سوار قایق شدم و ج...

با اینکه تا حالا قایق سوار نشده بودم و ...

55:58
  • 171

  • 9 ماه پیش
55:58
با تعجب به او نگاه کردم. زندگی یک گورکن یا مرده‌شور چگونه است؟ از صبح بلند می‌شود و تا شب هزاران نفر را بدون هیچ احساسی به‌سرعت می‌شورد و دفن می‌کند درحالی‌که تک‌تک آن جسدها بزرگ‌ترین بخش زندگی یک نفر...

با تعجب به او ...

21:47
  • 113

  • 10 ماه پیش
21:47
زمان، این نویسندة بی‌رحم قرار بود با جلو آمدنش در داستان هر بار تک‌تک کاراکترهای این خانواده را کم کند. این خونخوار بی حدومرز قرار بود آن‌قدر ادامه دهد تا از این خانه چیزی جز متروکه‌ای گمنام باقی نگذا...

زمان، این نویسندة بی‌رحم قرار بود با جل...

51:23
  • 146

  • 10 ماه پیش
51:23
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا جعفرپوردوباره نگاهم به امتداد جاده‌ای گره خورد که حالا با دانه‌های درشت باران، رنگِ آسفالتش اغراق‌آمیزتر شده بود. خودم را با حالتی کاملاً آزاد روی صندلی رها کردم و د...
  • نویسنده: امیرعلی مهاجری...
13:54
  • 93

  • 10 ماه پیش
13:54
هوای گرفته و بارانی نوید فصل پاییز را می‌داد. رنگ‌آمیزی بی‌انتهای دشت کوهین که به ترکیبی از رنگ‌های نارنجی، زرد و قهوه‌ای درآمده بودند هم آمدن این فصل را تأیید می‌کرد. صدای حرکت قطار بر روی ریل با صدا...

هوای گرفته و بارانی نوید فصل پاییز را م...

44:35
  • 209

  • 10 ماه پیش
44:35
  • 147

  • 11 ماه پیش
آخرین صدا کله‌شق بود دست خودش نبودا، این‌جوری بزرگ شده بود. کله اشو از خاک‌ریز می‌آورد بالا و به تک‌تک عراقیا چش تو چش نگاه می‌کرد. هرچی داد می‌زدیم "د حسن بشین، الان اون تک‌تیرانداز میزنه کله‌ات...

آخرین صدا

 

<...

17:53
  • 147

  • 11 ماه پیش
17:53
  • 457

  • 11 ماه پیش
هیچ وقت از بارون فرار نکردم. تا صدای باریدن به گوشم میرسه لباس میپوشم و میزنم توو دل خیابون. دیدن آدما توی بارون قشنگه واسم... خیابونایی که شلوغ تر میشن انگار، آدمایی که رنگی تر میشن... همه چیز اغراق ...

هیچ وقت از بارون فرار نکردم. تا صدای با...

53:12
  • 457

  • 11 ماه پیش
53:12
  • 271

  • 1 سال پیش
به‌راستی‌که پنهان و گم‌شده‌ایم به امید آن روزی که کسی با نور قرض گرفته از آفتاب بیاید و ما را پیدا کند. هنوز نیاز داریم تا آدم‌ها ببینند در چه روزهایی چه کشیده‌ایم و چگونه قهرمان و ناجی این درام بزرگ ...

به‌راستی‌که پنهان و گم‌شده‌ایم به امید ...

17:35
  • 271

  • 1 سال پیش
17:35
یبار هم از سردرد تا صبح ناله می‌کرد، هرجی بهش می‌گفتیم حامد پاشو بیا بریم دکتر، می‌گفت "امیر بابا دکترا همه دزدن ، ارژنگ همسایمون یه موشکی قرمز داده گفته استفاده کن دوساعته خوب میشی". گفتم موشکی چیه ب...

یبار هم از سردرد تا صبح ناله می‌کرد، هر...

06:18
  • 180

  • 1 سال پیش
06:18
جمعیت که از رقص های پارتیزانی و نامنظم حامد به ستوه اومده بود دیدن تنها راه متوقف کردن حامد شلیک هوایی میتونه باشه. حامدی که در ابتدای مراسم با تمام قوا حتی از حضور در جمع ممانعت کرده بود حاال یک تنه ...

جمعیت که از رقص های پارتیزانی و نامن...

08:29
  • 198

  • 1 سال پیش
08:29
اولین بار بود که میدیدیم حامد وسط جاده برفی چالوس همزمان که می‌خنده داره گریه هم میکنه... محکم می‌کوبید روی فرمون و داد میزد: ممد از ماتریکس خارج شده... ممد از ماتریکس خارج شده... حامد اینو گفت. سیمین...

اولین بار بود که میدیدیم حامد وسط جا...

04:50
  • 172

  • 1 سال پیش
04:50
اصلا خود من، مگر چقدر به پدرم افتخار کردم؟ خدا بیامرز خیام را از حفظ بود، هروز با بیجامه راه راه اش از جهان شعر خیامی صحبت می‌کرد که همواره زندگی را آسان می گرفت. با هر کلمه‌ی 'مِی' در شعرش تا ده بار ...

اصلا خود من، مگر چقدر به پدرم افتخا...

33:06
  • 321

  • 1 سال پیش
33:06
  • 242

  • 1 سال پیش
گیر افتادم توی رویا و خوابی که تو توشون نیستی… در به در دنبال همون آینه ای میگردم که خودم توش پیدا کنم… هیچ اینه ای نیست گیلانه… هیچی… همه اینه هارو زدی شکستی… همشونو… منم گیر افتادم… منم گیر افتادم ب...

گیر افتادم ...

09:59
  • 242

  • 1 سال پیش
09:59
  • 214

  • 1 سال پیش
حوالی گندمزار...نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجریگوینده: امیر زبرجدمشاور و طراح پوستر: فریما رئوفیتهیه و تولید توسط استودیو نووُموسیقی انتخابی از محمد دارابی فرپخش اختصاصی از رادیو تاسیانزمستان ...

حوالی گندمزار...

...

11:59
  • 214

  • 1 سال پیش
11:59
📻 تمام آن روزهای زیبا🍁گفتم اگه نشه چی؟گفت توی لحظه زندگی کن، آینده ای وجود نداره…زد و پاییز شد… 🖊️نویسنده‌: امیرعلی مهاجری🎙️ گوینده: علی ولیانی...

📻 تمام آن روزهای زیبا<...

06:12
  • 589

  • 1 سال پیش
06:12
🎧🎧به راستی، تو با من چه کردی…؟تو را نوید می‌دهم که دیدار نزدیک است… 🎧🎧🍁آن میز دو نفره - قسمت دوم ✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙️گویندگان:علی ولیانی و زهرا نویدی راد📻تهیه و تولید توسط استو...

🎧🎧

به راستی، تو با من چه کردی…؟

ت...

09:59
  • 378

  • 1 سال پیش
09:59
  • 381

  • 1 سال پیش
آره واسه منم سواله.... چجوری میشه آسمونِ خاکستری فرشِ سقفمون بشه...کف این خیابونِ خاک گرفته این دونه سفیدا بشینن و آب نشن، این ماشینای خاک گرفته خالی شه از میمِ مشترک، ساختمونای نیمه خراب و متروکه دور...

آره واسه منم سواله.... چجوری میشه آ...

15:25
  • 381

  • 1 سال پیش
15:25
آرام برانیم، بی هیچ عجله ای…نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: مهرناز رحیم زادهصدابردار: علی سیوانیبراساس شعری از امیلی دیکنسونتهیه و تولید در استودیو نوو، تابستان 1398...

آرام برانیم، بی هیچ عجله ای…


    ...
03:26
  • 266

  • 1 سال پیش
03:26
  • 443

  • 1 سال پیش
تصویر چشمانم را می‌خواهم با تو شریک شوم…. همانند دیگر احساساتی که با تو شریک شدم… بیا نازنینم… کمی نزدیکتر بیا… حس دلتنگی، حس دوست داشتن، حس صحبت کردن در آن عصرهای پاییزی، حس خودِ خودِ زندگی… نزد...

تصویر چشمانم را می‌خواهم با تو شریک شوم...

07:56
  • 443

  • 1 سال پیش
07:56
  • 337

  • 2 سال پیش
🖤تقدیم به آنان که بخشی از خاطرات و احساسات ما شدند، بی‌آنکه هیچ بدانند … 🖊️نویسنده: امیرعلی مهاجری 🎙️گوینده: رضا جعفرپور 🎧صدابردار: محمدصادق مجیدی 🎛️صداپرداز و گرافیست: پدرام شهرآبادی 🎚️ضبط شده ...

�...

27:06
  • 337

  • 2 سال پیش
27:06
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: رضا جعفرپورمشاور: آراکس چارمحالیمیکس و مسترنیگ: مهدی منصوریطراح پوستر: پدرام شهرآبادیتهیه و تولید توسط استودیو مهبانگ با همکاری استودیو نوو💫با حمایت از رادیو تاسیا...

نویسنده: امیرعلی مهاجری

گوینده: رضا جعفرپ...

25:10
  • 311

  • 2 سال پیش
25:10
بعد از اون بازی قاسم با چشمای پر از خونش توو صورتم نگاه کردو گفت "سید ناموسم به درک، سه تا گل بخودیت هم به درک... تو فقط بگو چرا بعد از هر گلی که به خودمون میزدی با یه ژست کاپیتانی خیلی ریلکس تیمو به ...

بعد از اون بازی قاسم با چشمای پر از خونش توو صو...

13:44
  • 356

  • 4 سال پیش
13:44
بابا بزرگ همیشه می گفت: "تولد توی جداییه موسی، ما از رحم مادر جدا میشیم که به این دنیا بیایم…." خدا بیامرز تو پاییز جدا شد ازمون، یعنی یه جورایی جداش کردیم دیگه! نویسنده : امیرعلی مهاجری گوینده: پارسا...

بابا بزرگ همیشه می گفت: "تولد توی جداییه موسی، ...

14:49
  • 747

  • 4 سال پیش
14:49
shenoto-ads
shenoto-ads