توضیحات
تاریکی هجوم آوردهاز نشخوارهای ذهن هزاران دیو سربرآورده باز شب شدهباز این سر بی صاحب شدهفکر و خیالات چون شغالان گشنه باهم غلاویز شدهخون هم میرزندتن را به هم میریزندآب نجس بر سر و صورت هر چه سجاده پرست میریزندایجا میدان اصلی شهر استاشباح گشته است از آدمهای گرگ صفت مردهخوار پر شده استدندان تیز میکنند خیکشان پر میکنندجنس دیگر که میبینید رم میکنندآب دهانشانبوی عرقشاناز صبح تا شب اُق میزنند، یک شهر را بهم میزننداین کلام آخر استدر مقابلات یک آینه استاین توهش از تو خارج استبیگانه با تو همخانه استذهن مشوش ستسر پر از خشم و نفرت استدل در سودای شهوت استتنها راه نجاتت بازگشت به آن خویشتن برتر است