توضیحات
جاده مرا میخواندجاده رگ خواب مرا میداند من از تبار جاماندگانم از در یکجا ماندن بیزارممن به یک رود میمانمدایم هوای رفتن در سرم دارم آن عقابی که در آسمان در حال جولان استگه در صعود و گه در فرود استاز زندگی چه میخواهد؟جز دو بال که برای پرواز است!؟من از زندگی چه میخواهم؟جز اینکه آزاد و رها باشم؟کاش الان در کنار ساحلی نشسته بودمهوای خنک دریا مرا هشیارتر میکندگرچه این، خود کار را مشکل میکندوقتی بدانی که ساعت، وقت رفتن استدل کندن سختتر میشودهر قدمی رنجآورتر میشودرفتن جسارت میخواهدگذاشتن و گذشتن میخواهدمشت زدن به در و دیوار قفس میخواهدنالههای شبانه بر سر چاه عادت میخواهداما چه خوب که جاده هستکور سوی امیدی هستجاهای ندیدهای که منتظر تو هستند حسهای جدیدی که در شرف تولد هستند سفر ذهن را زیباتر میکندحس جاودانگی را در انسان بیدارتر میکندبا سفر زندگی دلنشینتر میشودمسافر به راه تشنهتر میشوددر سفر همه چیز مقدس میشودهر وسیلهای برایت تبدیل به یک همسفر میشودآن ستارههایی که در آسمان در حال نورافشانیاندبا آنکه هزاران سال از ما دورندآرزوهای آدمهای زیادی را با خود به همراه دارند برای همین همواره در یک هالهای از ابهام قرار دارندما هم همه پر از ابهام هستیمما هم هر کدام یک ستاره هستیم اما ما آرزوی چه کسانی را با خود به همراه داریم؟کاش میان ما هم جاده میکشیدندکاش در جایی انتظار ما را هم میکشیدندچشمهایی که به جاده دوخته میشوندمثل درختان پاییزیاندمنتظر یک اشارهاند تا صبح اشک بریزندمثل همه عاشق و معشوقیهایی که گرفتار یکدیگرند عاشق و معشوق به یک اندازه محتاج یکدیگرندهر دو بالهای یک پرندهاند هر دو وسیلهای برای رفتنندهر دو نیازمند وجود جادهاند